برای تجلیل از استاد «ناصر فرهنگ فر»
رفیقِ کشفشده 20 سال پس از مرگ
[ علی رهبری - رهبر ارکستر ]
وقتی خبر تجلیل از استاد «ناصر فرهنگ فر» را در سایتِ موسیقی ما خواندم، بعد از سالها متوجه شدم که ایشان دوست صمیمی دورانِ کودکی من (از 7 تا 11 سالگی) بوده است و هر هفته به اجرای برنامه با یکدیگر میپرداختهایم. زندگی ما را از هم جدا کرد تا وقتی که این خبر را خواندم و متوجه شدم آن پسرِ تنبکنوازِ با استعداد که در کودکی با نامِ «ناصر باغپور» خوانده میشد، به چه مقامِ بلندی در موسیقی رسیده است. من 20 سال پس از مرگش متوجهی سرنوشتم شدم که او هم مثلِ من به موسیقی روی آورده است و این مساله در عین حال که بسیار غمگینام کرد، نوعی شادمانی نیز در من به وجود آورد که آن کودکِ با استعداد توانست به چه مراحلِ مهمی در زندگیاش دست پیدا کند.
حالا که عمری از من گذشته، هنوز که به گذشته نگاه میکنم، میبینم بهترین روزهای زندگیام همان روزهایی بوده که با «ناضر باغپور» گذشت. خانهی ما بسیار به هم نزدیک بود، من آن زمان با پسر معلمِ موسیقیام (آقای نوری) که حالا نوازندهی مطرحی در ساز ویولون در خارج از کشور است، دوست بودم و در مدارس و برنامههای فرهنگی به اجرای برنامه میپرداختیم تا «ناصر باغپور» که یک سالی از ما بزرگتر بود، پیشمان آمد و گفت میخواهد با ما تنبک بزند. دقایقی زد و ما از صدای سازش بسیار لذت بردیم و او هم با ما همراه شد و خیلی زود بدل به نزدیکترین دوستانِ هم شدیم. هر چند من آن زمان، آدمی بسیار جدی بودم و او بذلهگو یا به قولِ قدیمیترها «باحال» و همین رشتهی دوستیمان را عمیقتر میکرد. ما در آن زمان با گروه های مختلفی (سنتی و پاپ) به عنوان نوازنده کار میکردیم و علاوه بر آن، ساعت ده صبح روزهای جمعه در تعدادی از سینماهای تهران (قبل از آغاز نمایش فیلم اصلی) به همراه کسانِ دیگری که خیلیهایشان بعدتر در موسیقی پاپ چهرههای معروفی شدند، به اجرای برنامه میپرداختیم. سینما جهان، سینما کشور و سینما رویال از جملهی این سینماها بودند که در مقابل اجرای ما دستمزد هم میدادند. در تالار فرهنگ و همچنین چهارشنبهها شب در تلویزیون ایران در برنامهای با عنوانِ «کیهان بچهها» نیز با ناصر همنواز بودم و همهی اینها باعث میشد تا ما ساعتها با یکدیگر تمرین کنیم و بهاصطلاح شبو روزمان را با هم بگذرانیم.
البته لازم است در این میان توضیح دهم که این مسایل سالها قبل از آن بود که «ناصر باغپور» یا «ناصر فرهنگفر» با بزرگانی مثل آقای شجریان، علیزاده، داود گنجهای، محمدرضا لطفی و موریس بژار و دیگران کار کند؛ بهخصوص اینکه خیلی از این نامهایی که به آن اشاره کردم، چند سالی از ما کوچکتر بودند.
حالا حدودِ 60 سال از آن روزها گذشته و من 20 سال بعد از درگذشتِ او همهی اینها به یادم میآید و تازه متوجه شدهام که او به چه دستاوردهایی در موسیقی رسیده است. زندگی ما را به شکلِ غریبی از هم جدا کرد، من هنرستان موسیقی رفتم و آقای «حسین دهلوی» که در آن زمان مدیریتِ هنرستان را به عهده داشت، به طور جدی مانع از ادامهی فعالیتهایی از این دست از طرف من شد و تلاشش را کرد تا من تنها به موسیقی کلاسیک و جدی روی آورم و همین هم سببِ قطعِ رابطهی من با ایشان و خیلی دیگر از دوستانم شد، بهخصوص آنکه من خیلی زود از ایران هم مهاجرت کردم و تا سالهای سال ارتباطی با موزیسینهای ایرانی نداشتم.
وقتی خبر تجلیل از او را خواندم، با خودم فکر کردم که او تا چه اندازه در موسیقی من تاثیرگذار بوده است، من نهتنها شادترین و بهترین روزهای زندگیام را با «ناصر» گذراندم که بخشی از موسیقیام نیز خواهناخواه در همان زمان شکل گرفته است. حالا رزومهاش را میخوانم و وجودم سرشار از کیف میشود و به دوستِ دیرینهام افتخار میکنم. شاید به همین خاطر است که قطعهی «خون ایرانی» یا همان «عرفان» را که چند سالی بعد از جداییام از ایشان (در سن 19 سالگی) نوشتهام به او تقدیم میکنم و امیدوارم روحش آرام باشد و راهش ادامه داشته باشد.
تاریخ انتشار : سه شنبه 21 آبان 1398 - 10:52
دیدگاهها
چه خاطره نابی از آقای رهبری عزیز. واقعا استاد ناصر فرهنگفر از جمله هنرمندانی است که متاسفانه کمتر دربارهاش صحبت شده است. برخی از ضربیخوانیهای او را که این روزها میشنویم از میزان ذوق و ظرافتکاریاش در موسیقی ایرانی فهم بیشتری به دست میآوریم.
افزودن یک دیدگاه جدید