نگاهی به آلبوم «ابراهیم»
سلبریتی تجربهگرا
حالا كه تقريباً یک ماه از انتشار آلبوم ابراهيم گذشته و جوها خوابيده، شايد وقت مناسبي باشد كه سر فرصت بنشينيم و نگاه دقيقتري به آلبوم محسن چاوشي داشته باشيم؛ آلبومي كه جنجالهايش قبل از خودش آمد و تا چند روز بعد از ريليز شدن نيز ادامه داشت. جنجالهايي نظير مجوز نگرفتن آلبوم و تهديد چاوشي به انتشار بدون مجوز آن و حتي زمزمههاي رفتن اين خواننده محبوب از كشور و چيزهايي از اين دست. مناقشاتي كه البته ارتباطي به خود آلبوم به عنوان يك اثر هنري ندارند و ما ميتوانيم بدون در نظر گرفتنشان به متن اثر بپردازيم. آن حواشي و بالا پايين شدنها هم البته در جاي خودش و با ديدگاه متفاوت قابل بحث و بررسي هستند. اينكه ارشاد چرا براي خودش هزينهتراشي ميكند، در حالي كه ديديم آلبوم هم منتشر شد و هيچ اتفاقي هم نيفتاد، يا پرداختن به اين شايعه كه چاوشي با دستاويز قرار دادن عدم گرفتن مجوز ميخواسته حساسيتها را بالا ببرد و نظرات را به سمت آلبومش جذب كند، يا درگيريهايي كه بين بعضي هنرمندان عرصه موسيقي از جمله جدل بهروز صفاريان و چاوشي اتفاق افتاد. همگي قابل بحث و قابل ردگيري به عنوان پارامترهاي اثرگذار در تثبيت يا رد يك آلبوم موسيقي هستند. اما بپردازيم به خود آلبوم.
بحث در مورد آلبوم را ميتوان در ۳ محور اصلي پيگيري كرد؛ البته بايد همين جا بگويم كه من در مورد آلبوم رسمي حرف نميزنم كه 6 ترك دارد. من در مورد آن آلبوم 8 تركي كه در فضاي غير رسمي منتشر شده صحبت ميكنم. چرا كه مجوز دادنها يا ندادنهاي ارشاد براي من در راستاي نگاه به يك اثر هنري محلي از اعراب ندارد. اول از همه اينكه وقتي ابراهيم را از ترك ۱ پلي ميكنيم و به انتهاي ترك ۳ ميرسيم، احتمالا از خودمان ميپرسيم چرا اين ۳ آهنگ اينقدر شبيه به هم بود، از هر نظر. ملوديك، متني و زباني. در توضيح اين رخداد بايد گفت كه هر ۳ موزيك ابتدايي آلبوم روي يك وزن عروضي نوشته شدهاند. مفاعلن فعلاتن اما در زحافهاي متفاوت. مثلا در ترك ۱و2 از مفاعلن فعلاتن فع و در ترك ۳ مفاعلن فعلاتن استفاده شده. اين وزن، وزن مورد علاقه حسين صفاست و هم در كتابش و هم در ترانههايي كه قبلا براي چاوشي نوشته زياد استفاده شده. «خيال ميكردم/ براي پيشونيم» يا «قطار رد شد و رفت» يا «بدون تو ابرم/ كنار تو سنگم/ بيا تا گريه كنم» يا «براي اين گل قرمز/ نماز مرده بخوانيد» ولاخ . طبيعتا نوشتن ملودي روي يك وزن ثابت به تعداد دفعات بالا باعث شباهتشان ميشود. چرا كه ريتم شعر يكي است. حالا چاوشي اين شباهت را تشديد هم كرده. با گذاشتن ۳ موزيك پشت سر هم كه يك وزن عروضي، يك ترانه سرا و يك نوع استفاده از زبان دارند. در مورد ساختار زباني شعرهاي حسين صفا در يادداشتي كه روي مجموعه شعرش به نام «منجنيق» نوشتم بهطور مفصل توضيح دادم كه صفا در بيشتر آثارش از يك نحو زباني استفاده ميكند و اين به خاطر نبود راوي در آثارش است. در شعر صفا راوي همان مولف است. به همين خاطر شما ميتوانيد شعرهاي هموزن او را بچسبانيد به هم و كسي هم نتواند تشخيص دهد كه كجا يك شعر تمام و شعر ديگر شروع شده. اين به فرم هم برميگردد البته. بگذريم. اگر دوست داشتيد آن يادداشت را بخوانيد سرچ كنيد: «صفا؛ از چاوشي تا متن». خلاصه اينكه نتيجه گذاشتن سه ترك ابتدايي شبيه به هم در آغاز آلبوم باعث ميشود احساس تكرار به آدم دست بدهد. شايد اگر چينش آلبوم عوض ميشد نتيجه بهتري ميداد.
در ادامه آلبوم تركهاي چهار و پنج و شش و هفت وزني متفاوت و در نتيجه ملودي متفاوتي دارند و باز در ترك آخر همان وزن مفاعلن فعلاتن را شاهد هستيم. در كل از 8 ترانه آلبوم 4 تاي آن يك وزن دارند، اما غير از بحث ملودي همه موزيكها شباهتهاي بسيار زيادي به هم دارند. اما اينكه اين شباهتها را اينجا آوردم و از شباهتهاي بالا جدا كردم به اين خاطر است كه نميتوان با قطعيت گفت كه اين شباهت زياد موزيكها به هم خوب است يا بد. آيا اين شباهت را بايد يك ويژگي مثبت در نظر گرفت يا منفي. عده زيادي از منتقدين گفتند كه اگر چاوشي از متنهاي ديگر ترانهسراها لابلاي اين 8 ترك استفاده ميكرد آلبومش رنگبندي بهتر و بيشتري ميداشت؛ كاري كه پيش از اين نيز در آلبومهاي قبلياش انجام داده بود. اما عده ديگري معتقدند كه كليت آلبوم ابراهيم بر اساس يك ايده شكل گرفته و طبيعتا براي پر و بال دادن به آن ايده محوري چاوشي مجبور بوده متنهايي كه در يك فضا ميگنجند را انتخاب كند. حالا سوال اصلي اينجاست كه آيا آن ايده محوري وجود دارد يا خير.
شايد بهتر باشد براي پيدا كردن ايده محوري آلبوم چاوشي كمي به گذشته برگرديم. از زماني كه چاوشي پا به عرصه موسيقي گذاشت، يك تلاش در او به وضوح ديده ميشود. تركيب گذشته و حال. اين تلاش در استفاده او از آلات موسيقي سنتي در كنار ابزارآلات موسيقي مدرن، استفاده از اشعار شعراي كلاسيك در ساختار موسيقي پاپ و پاپ راك، استفاده از كلام ترانهسراهايي كه ديني به ادبيات كلاسيك در نوشتههاشان به چشم ميخورد، منجمله حسين صفا يا امير ارجيني و چيزهايي از اين دست. يك جور تقابل و تركيب مكاشفه و منطق. يك جور همنشيني سنت و مدرنيته. پست مدرن؟ نه! اين كاملا متفاوت است از بحث اصلي. اما آيا فقط چاوشي در اين چند سال به اين فكر افتاده كه اين كار را بكند؟ آيا فقط حسين صفاست كه در متنش مينويسد: كه نقشي از «رژ» گلگونت/ هنوز بر لب اين «جام» است؟ يا «جهانپريشي مولانا/ دهانپريشي مولانا/ تو خانقاه مني با من/ بچرخ يا حق و ياهو كن؟» آيا فقط او ميتواند از عنصر صابون در داستان قديمي روباه و كلاغ كاركردي مدرن بگيرد و بنويسد؟ «هيهات اگر روزي/ صابون بياموزد/ مكار بودن را؟» قطعا پاسخ به اين دو سوال خير است. در سالهاي اخير به وفور خواننده و ترانهسرا و موزيسين داشتهايم كه سعي كردهاند پلي باشند بين گذشته و حال. اما چاوشي و صفا موفقتر بودهاند. چه زماني كه موزيك «قطار» را با هم كار كردند و چه زماني كه موزيك «خواب» را منتشر كردند و مثالهايي از اين دست. اما بهنظر ميرسد هر دو نفر، در آخرين همكاري مشتركشان بسيار راديكالتر به اين ايده پرداختهاند. «بگو ستاره دردانه/ در انزواي رصدخانه/ كدام كوزه شكست آن روز/ كه با گذشتن نهصد سال/ هنوز حلقه دستانش/ به دور گردن خيام است/ يا/ منم كه لك لك غمگيني/ به روي دوكشت هستم/ منم كه ماهي درياي/ بلند موي مشت هستم/ (آيا دودكش براي قافيه شدن با مِش آمده؟ شايد، اما جالب شده (/ يا/ هزار ماهي تنها/ فداي آبي دريا/ هزار بسته مسكن/ فداي اين غم برنا...
مثالها زياد است. اما همين تلاش براي همنشيني اين عناصر، باعث شده كه متنهاي صفا بعضي اوقات دچار دوگانگي زبانهاي وحشتناك نيز شوند. مثل «غرور منقطع النسل»، «وريد پاك اميرم من!»، «در از خودش جلاي وطن گفته مثل من»، «بس است حزن مبارك»، «به عطر نافه خود خو كن!»
البته در كنار تلاشي كه ذكر شد ميتوان به ويژگيهاي مشترك ديگري نظير حضور هميشگي معشوق، يك جور بدبيني مزمن كه هر از چند گاهي خودش را نشان ميدهد مثل «يه اعدامي كه اميدش به دنيا نيست/ ولي دنيا براش جذابيت داره»، «اره رو چون فروكني چه در كشي چه توو كني»، يا «تو برگزيده نبودي/ قبول كن كه نبودي» و نگاهي به مسائل اجتماعي نيز اشاره كرد. مثلا در مورد نمونه آخر ترك شماره 6 و7 را در آلبوم اخير داريم. در ترك 7 كه به اسم «ما بزرگ و نادانيم» منتشر شده، قرار است نقدي به جامعه حال حاضر ايران صورت بگيرد كه البته متن آن بسيار سطحي و كلينگر است. جمع ميبندد و نگاهي ديكتاتورگونه و از بالا به پايين به مخاطب دارد. شاعر هر چقدر هم تلاش كرده با آوردن ضمير جمع «ما» بگويد من هم جزو همان بزرگنادانان هستم موفق نبوده. گرچه ملودي اين قطعه نسبت به ملودي ساير قطعات متفاوتتر است.
اما تلاش راديكال چاوشي و صفا در اين آلبوم منجر به يك نوع واكنش خاص از سوي مخاطبان شده. در كامنتهاي زير پستهاي مربوط به آلبوم، در صفحات مجازي، مابين صحبت شنوندگان و گپ و گفت با دوستان متوجه يك نكته مشترك بين حرفها شدم. عده زيادي ميگفتند ما خيلي جاها معني شعرها را نميفهميم. برخي از دوستانم كه ميدانستند من دستي در شعر دارم ميپرسيدند كه «صابون بياموزد مكار بودن را» يا «چه اسبها كه درونت/ به اهتزاز درآمد»، يا «كفن به سرفه بپوشانم» يعني چي؟ در كامنتها نيز اين سوالات به چشم ميخورد. در پاسخ به اين سوال دو رويكرد وجود دارد. فارغ از آلبوم چاوشي.
يكي اينكه همه ما را از بچگي عادت دادهاند به معني كردن شعر و اين كار بسيار غلطي است. اينكه معلم ادبيات ميآمد و ميگفت: بنويسيد! از نيستان تا مرا ببريدهاند يعني... واقعا مسخره بود. چرا كه اگر قرار بود يك معناي مشخص براي يك بيت شعر وجود داشته باشد، يا اگر شاعر ميخواست اينقدر صريح با مخاطب حرف بزند كه شعر نميگفت! اصلا معني كردن شعر يكي از عبثترين كارهاي دنياست. بنابراين سوالي كه مخاطبان ميپرسند بخشي از آن برميگردد به همان سنت اشتباه گذشته كه با آن بار آمدهاند. آنها تلاش نميكنند در تصوير غرق شوند و در شعر مكاشفه كنند و بيشتر دنبال يك حرف واضح ميگردند. به همين خاطر زماني كه چاوشي يكي از شعرهاي روزبه بماني را خوانده بود كه يك جايش ميگفت «ديوار دور خانه من چيني است»، برخي مخاطبين بدون توجه به اينكه اينجا چيني بودن اصلا ربطي به كشور چين ندارد، اين مصرع را يك جور كنايه سياسي به حكومت در مساله مراودات با كشور دوست ولي نه همسايه قلمداد كردند! اما رويكرد دوم اين است كه بالاخره مخاطبان امروز ما اين شكلي هستند و با اين مخاطبان چه بايد كرد. اين همان سوال بزرگي است كه ميپرسد هنر براي مخاطب خاص يا عام. فيلم گيشهاي يا فيلم هنري. يوسا يا ميم مودبپور. من وارد پاسخ دادن به اين سوال نميشوم و نميخواهم تصميم بگيرم كه چاوشي يوسا است يا مودبپور! اما يكي از اهداف اصلي چاوشي ايجاد تعادل بين مخاطب خاص و عام بوده. او از ابتداي كارش تاكنون قدم به قدم خودش رشد داشته، در كنار همكاران و مخاطبانش. چاوشي يكي از معدود هنرمندان عرصه موسيقي ماست كه كارش توسط هم مخاطب خاص و هم عام لااقل شنيده و پيگيري ميشود. واكنش مثبت و منفياش به كنار. اما در ابراهيم ما با وضعيتي مواجهيم كه ممكن است ريزش زيادي در بخش مخاطبان عام چاوشي به وجود بيايد چرا كه تفاوت اين آلبوم با آلبومهاي قبلي او به يك باره بيشتر از حالت معمول شده.
چاوشي دوستدار ادبيات است و شعر را خوب ميشناسد. به همين دليل حسابي با صفا عياق شده و اين دو در يك نگاه تبديل به زوجي نسبتا موفق شدهاند. متنهايي كه صفا مينويسد، غزل با فرمت خاص خودش كه از چند نيم مصرع تشكيل شده و دير به قافيه ميرسد را فقط چاوشي ميتواند آهنگسازي و اجرا كند. اين تجربه شخصي خودم است كه وقتي متني متفاوت از ترانههاي موجود در بازار، بدون ترجيعبند و بيشتر از 4 يا 5 بند به دست آهنگساز دادهام بلافاصله گفته اين به درد ملودي گذاشتن نميخورد يا اصلا نميشود روي اين ملودي گذاشت. اما چاوشي روي غزلي با شش نيم مصرع ملودي گذاشته تا نشان بدهد نه تنها اين كار امكانپذير است، بلكه ميتوان نتيجه موفقيتآميزي هم از آن گرفت. خلاصه اينكه چاوشي و صفا از تجربه كردن هراسي ندارند؛ تجربهاي كه در ابراهيم به نتايج متفاوتي رسيده. يكجا تبديل شده به موزيك موفق «در آستانه پيري» و يك جا هم شده «لطفا به بند اول سبابهات بگو» كه بيشتر شبيه روضه است (بدون ارزشگذاري) تا يك ترك موسيقايي. ولي در عين حال تجربهگرايي چاوشي به عنوان يك سلبريتي كه ميتواند به بازتوليد كارهاي مخاطب پسندش ادامه دهد تا گيشه را از دست ندهد، اما اين كار را نميكند قابل احترام و ستايش است.
نویسنده: علی ولی اللهی
بحث در مورد آلبوم را ميتوان در ۳ محور اصلي پيگيري كرد؛ البته بايد همين جا بگويم كه من در مورد آلبوم رسمي حرف نميزنم كه 6 ترك دارد. من در مورد آن آلبوم 8 تركي كه در فضاي غير رسمي منتشر شده صحبت ميكنم. چرا كه مجوز دادنها يا ندادنهاي ارشاد براي من در راستاي نگاه به يك اثر هنري محلي از اعراب ندارد. اول از همه اينكه وقتي ابراهيم را از ترك ۱ پلي ميكنيم و به انتهاي ترك ۳ ميرسيم، احتمالا از خودمان ميپرسيم چرا اين ۳ آهنگ اينقدر شبيه به هم بود، از هر نظر. ملوديك، متني و زباني. در توضيح اين رخداد بايد گفت كه هر ۳ موزيك ابتدايي آلبوم روي يك وزن عروضي نوشته شدهاند. مفاعلن فعلاتن اما در زحافهاي متفاوت. مثلا در ترك ۱و2 از مفاعلن فعلاتن فع و در ترك ۳ مفاعلن فعلاتن استفاده شده. اين وزن، وزن مورد علاقه حسين صفاست و هم در كتابش و هم در ترانههايي كه قبلا براي چاوشي نوشته زياد استفاده شده. «خيال ميكردم/ براي پيشونيم» يا «قطار رد شد و رفت» يا «بدون تو ابرم/ كنار تو سنگم/ بيا تا گريه كنم» يا «براي اين گل قرمز/ نماز مرده بخوانيد» ولاخ . طبيعتا نوشتن ملودي روي يك وزن ثابت به تعداد دفعات بالا باعث شباهتشان ميشود. چرا كه ريتم شعر يكي است. حالا چاوشي اين شباهت را تشديد هم كرده. با گذاشتن ۳ موزيك پشت سر هم كه يك وزن عروضي، يك ترانه سرا و يك نوع استفاده از زبان دارند. در مورد ساختار زباني شعرهاي حسين صفا در يادداشتي كه روي مجموعه شعرش به نام «منجنيق» نوشتم بهطور مفصل توضيح دادم كه صفا در بيشتر آثارش از يك نحو زباني استفاده ميكند و اين به خاطر نبود راوي در آثارش است. در شعر صفا راوي همان مولف است. به همين خاطر شما ميتوانيد شعرهاي هموزن او را بچسبانيد به هم و كسي هم نتواند تشخيص دهد كه كجا يك شعر تمام و شعر ديگر شروع شده. اين به فرم هم برميگردد البته. بگذريم. اگر دوست داشتيد آن يادداشت را بخوانيد سرچ كنيد: «صفا؛ از چاوشي تا متن». خلاصه اينكه نتيجه گذاشتن سه ترك ابتدايي شبيه به هم در آغاز آلبوم باعث ميشود احساس تكرار به آدم دست بدهد. شايد اگر چينش آلبوم عوض ميشد نتيجه بهتري ميداد.
در ادامه آلبوم تركهاي چهار و پنج و شش و هفت وزني متفاوت و در نتيجه ملودي متفاوتي دارند و باز در ترك آخر همان وزن مفاعلن فعلاتن را شاهد هستيم. در كل از 8 ترانه آلبوم 4 تاي آن يك وزن دارند، اما غير از بحث ملودي همه موزيكها شباهتهاي بسيار زيادي به هم دارند. اما اينكه اين شباهتها را اينجا آوردم و از شباهتهاي بالا جدا كردم به اين خاطر است كه نميتوان با قطعيت گفت كه اين شباهت زياد موزيكها به هم خوب است يا بد. آيا اين شباهت را بايد يك ويژگي مثبت در نظر گرفت يا منفي. عده زيادي از منتقدين گفتند كه اگر چاوشي از متنهاي ديگر ترانهسراها لابلاي اين 8 ترك استفاده ميكرد آلبومش رنگبندي بهتر و بيشتري ميداشت؛ كاري كه پيش از اين نيز در آلبومهاي قبلياش انجام داده بود. اما عده ديگري معتقدند كه كليت آلبوم ابراهيم بر اساس يك ايده شكل گرفته و طبيعتا براي پر و بال دادن به آن ايده محوري چاوشي مجبور بوده متنهايي كه در يك فضا ميگنجند را انتخاب كند. حالا سوال اصلي اينجاست كه آيا آن ايده محوري وجود دارد يا خير.
شايد بهتر باشد براي پيدا كردن ايده محوري آلبوم چاوشي كمي به گذشته برگرديم. از زماني كه چاوشي پا به عرصه موسيقي گذاشت، يك تلاش در او به وضوح ديده ميشود. تركيب گذشته و حال. اين تلاش در استفاده او از آلات موسيقي سنتي در كنار ابزارآلات موسيقي مدرن، استفاده از اشعار شعراي كلاسيك در ساختار موسيقي پاپ و پاپ راك، استفاده از كلام ترانهسراهايي كه ديني به ادبيات كلاسيك در نوشتههاشان به چشم ميخورد، منجمله حسين صفا يا امير ارجيني و چيزهايي از اين دست. يك جور تقابل و تركيب مكاشفه و منطق. يك جور همنشيني سنت و مدرنيته. پست مدرن؟ نه! اين كاملا متفاوت است از بحث اصلي. اما آيا فقط چاوشي در اين چند سال به اين فكر افتاده كه اين كار را بكند؟ آيا فقط حسين صفاست كه در متنش مينويسد: كه نقشي از «رژ» گلگونت/ هنوز بر لب اين «جام» است؟ يا «جهانپريشي مولانا/ دهانپريشي مولانا/ تو خانقاه مني با من/ بچرخ يا حق و ياهو كن؟» آيا فقط او ميتواند از عنصر صابون در داستان قديمي روباه و كلاغ كاركردي مدرن بگيرد و بنويسد؟ «هيهات اگر روزي/ صابون بياموزد/ مكار بودن را؟» قطعا پاسخ به اين دو سوال خير است. در سالهاي اخير به وفور خواننده و ترانهسرا و موزيسين داشتهايم كه سعي كردهاند پلي باشند بين گذشته و حال. اما چاوشي و صفا موفقتر بودهاند. چه زماني كه موزيك «قطار» را با هم كار كردند و چه زماني كه موزيك «خواب» را منتشر كردند و مثالهايي از اين دست. اما بهنظر ميرسد هر دو نفر، در آخرين همكاري مشتركشان بسيار راديكالتر به اين ايده پرداختهاند. «بگو ستاره دردانه/ در انزواي رصدخانه/ كدام كوزه شكست آن روز/ كه با گذشتن نهصد سال/ هنوز حلقه دستانش/ به دور گردن خيام است/ يا/ منم كه لك لك غمگيني/ به روي دوكشت هستم/ منم كه ماهي درياي/ بلند موي مشت هستم/ (آيا دودكش براي قافيه شدن با مِش آمده؟ شايد، اما جالب شده (/ يا/ هزار ماهي تنها/ فداي آبي دريا/ هزار بسته مسكن/ فداي اين غم برنا...
مثالها زياد است. اما همين تلاش براي همنشيني اين عناصر، باعث شده كه متنهاي صفا بعضي اوقات دچار دوگانگي زبانهاي وحشتناك نيز شوند. مثل «غرور منقطع النسل»، «وريد پاك اميرم من!»، «در از خودش جلاي وطن گفته مثل من»، «بس است حزن مبارك»، «به عطر نافه خود خو كن!»
البته در كنار تلاشي كه ذكر شد ميتوان به ويژگيهاي مشترك ديگري نظير حضور هميشگي معشوق، يك جور بدبيني مزمن كه هر از چند گاهي خودش را نشان ميدهد مثل «يه اعدامي كه اميدش به دنيا نيست/ ولي دنيا براش جذابيت داره»، «اره رو چون فروكني چه در كشي چه توو كني»، يا «تو برگزيده نبودي/ قبول كن كه نبودي» و نگاهي به مسائل اجتماعي نيز اشاره كرد. مثلا در مورد نمونه آخر ترك شماره 6 و7 را در آلبوم اخير داريم. در ترك 7 كه به اسم «ما بزرگ و نادانيم» منتشر شده، قرار است نقدي به جامعه حال حاضر ايران صورت بگيرد كه البته متن آن بسيار سطحي و كلينگر است. جمع ميبندد و نگاهي ديكتاتورگونه و از بالا به پايين به مخاطب دارد. شاعر هر چقدر هم تلاش كرده با آوردن ضمير جمع «ما» بگويد من هم جزو همان بزرگنادانان هستم موفق نبوده. گرچه ملودي اين قطعه نسبت به ملودي ساير قطعات متفاوتتر است.
اما تلاش راديكال چاوشي و صفا در اين آلبوم منجر به يك نوع واكنش خاص از سوي مخاطبان شده. در كامنتهاي زير پستهاي مربوط به آلبوم، در صفحات مجازي، مابين صحبت شنوندگان و گپ و گفت با دوستان متوجه يك نكته مشترك بين حرفها شدم. عده زيادي ميگفتند ما خيلي جاها معني شعرها را نميفهميم. برخي از دوستانم كه ميدانستند من دستي در شعر دارم ميپرسيدند كه «صابون بياموزد مكار بودن را» يا «چه اسبها كه درونت/ به اهتزاز درآمد»، يا «كفن به سرفه بپوشانم» يعني چي؟ در كامنتها نيز اين سوالات به چشم ميخورد. در پاسخ به اين سوال دو رويكرد وجود دارد. فارغ از آلبوم چاوشي.
يكي اينكه همه ما را از بچگي عادت دادهاند به معني كردن شعر و اين كار بسيار غلطي است. اينكه معلم ادبيات ميآمد و ميگفت: بنويسيد! از نيستان تا مرا ببريدهاند يعني... واقعا مسخره بود. چرا كه اگر قرار بود يك معناي مشخص براي يك بيت شعر وجود داشته باشد، يا اگر شاعر ميخواست اينقدر صريح با مخاطب حرف بزند كه شعر نميگفت! اصلا معني كردن شعر يكي از عبثترين كارهاي دنياست. بنابراين سوالي كه مخاطبان ميپرسند بخشي از آن برميگردد به همان سنت اشتباه گذشته كه با آن بار آمدهاند. آنها تلاش نميكنند در تصوير غرق شوند و در شعر مكاشفه كنند و بيشتر دنبال يك حرف واضح ميگردند. به همين خاطر زماني كه چاوشي يكي از شعرهاي روزبه بماني را خوانده بود كه يك جايش ميگفت «ديوار دور خانه من چيني است»، برخي مخاطبين بدون توجه به اينكه اينجا چيني بودن اصلا ربطي به كشور چين ندارد، اين مصرع را يك جور كنايه سياسي به حكومت در مساله مراودات با كشور دوست ولي نه همسايه قلمداد كردند! اما رويكرد دوم اين است كه بالاخره مخاطبان امروز ما اين شكلي هستند و با اين مخاطبان چه بايد كرد. اين همان سوال بزرگي است كه ميپرسد هنر براي مخاطب خاص يا عام. فيلم گيشهاي يا فيلم هنري. يوسا يا ميم مودبپور. من وارد پاسخ دادن به اين سوال نميشوم و نميخواهم تصميم بگيرم كه چاوشي يوسا است يا مودبپور! اما يكي از اهداف اصلي چاوشي ايجاد تعادل بين مخاطب خاص و عام بوده. او از ابتداي كارش تاكنون قدم به قدم خودش رشد داشته، در كنار همكاران و مخاطبانش. چاوشي يكي از معدود هنرمندان عرصه موسيقي ماست كه كارش توسط هم مخاطب خاص و هم عام لااقل شنيده و پيگيري ميشود. واكنش مثبت و منفياش به كنار. اما در ابراهيم ما با وضعيتي مواجهيم كه ممكن است ريزش زيادي در بخش مخاطبان عام چاوشي به وجود بيايد چرا كه تفاوت اين آلبوم با آلبومهاي قبلي او به يك باره بيشتر از حالت معمول شده.
چاوشي دوستدار ادبيات است و شعر را خوب ميشناسد. به همين دليل حسابي با صفا عياق شده و اين دو در يك نگاه تبديل به زوجي نسبتا موفق شدهاند. متنهايي كه صفا مينويسد، غزل با فرمت خاص خودش كه از چند نيم مصرع تشكيل شده و دير به قافيه ميرسد را فقط چاوشي ميتواند آهنگسازي و اجرا كند. اين تجربه شخصي خودم است كه وقتي متني متفاوت از ترانههاي موجود در بازار، بدون ترجيعبند و بيشتر از 4 يا 5 بند به دست آهنگساز دادهام بلافاصله گفته اين به درد ملودي گذاشتن نميخورد يا اصلا نميشود روي اين ملودي گذاشت. اما چاوشي روي غزلي با شش نيم مصرع ملودي گذاشته تا نشان بدهد نه تنها اين كار امكانپذير است، بلكه ميتوان نتيجه موفقيتآميزي هم از آن گرفت. خلاصه اينكه چاوشي و صفا از تجربه كردن هراسي ندارند؛ تجربهاي كه در ابراهيم به نتايج متفاوتي رسيده. يكجا تبديل شده به موزيك موفق «در آستانه پيري» و يك جا هم شده «لطفا به بند اول سبابهات بگو» كه بيشتر شبيه روضه است (بدون ارزشگذاري) تا يك ترك موسيقايي. ولي در عين حال تجربهگرايي چاوشي به عنوان يك سلبريتي كه ميتواند به بازتوليد كارهاي مخاطب پسندش ادامه دهد تا گيشه را از دست ندهد، اما اين كار را نميكند قابل احترام و ستايش است.
نویسنده: علی ولی اللهی
منبع:
روزنامه اعتماد
تاریخ انتشار : پنجشنبه 12 مهر 1397 - 13:39
دیدگاهها
ایاغ
افزودن یک دیدگاه جدید